پادشاهي از عالمي سؤال كرد كه سبب عدالت انوشيروان چه بوده؟ آن عالم فرمود كه انوشيروان گفت مرا يك نظر اعتبار متنبه كرد. روزي در عنفوان جواني رفته بودم و سواران به هر سو مي تاختند، ناگاه پياده اي سنگي به پاي سگي زد و پاي سگ بشكست. طولي نكشيد كه اسبي به پاي آن پياده لگد زد و پاي آن پياده بشكست. چند قدم آنسوتر پاي اسب به سوراخي رفت و بشكست. من به خود آمدم و گفتم ديدي كه چه كردند و چه ديدند!
فكر مي كنم همتون فهميدين كه پيام اين حكايت چي بود!
نظرات شما عزیزان:
:: چند نفر تا حالا خوندن : 211
|
امتیاز نوشته : 17
|
امتیازدهندگان : 4
|
کل امتیاز : 4